حسرت دیدن. حسرت کشیدن: دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید. ناصرخسرو. چو حسرت خورد از پرواز آن باز همان باز آمدی بردست او باز. نظامی. آن دید در این و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحه ای کرد. نظامی. هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود. سعدی. دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن. سعدی. به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت خوری. سعدی (بوستان). ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. (گلستان)
حسرت دیدن. حسرت کشیدن: دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید. ناصرخسرو. چو حسرت خورد از پرواز آن باز همان باز آمدی بردست او باز. نظامی. آن دید در این و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحه ای کرد. نظامی. هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود. سعدی. دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن. سعدی. به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت خوری. سعدی (بوستان). ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. (گلستان)
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
غم داشتن. اندوهگین بودن. نگران بودن. دچار سختی و اندوه شدن: یکچند شادکام چریدید شیروار امروز درد باید خورد و غم و زحیر. فرخی. ای دوست غم جهان به بیهوده مخور بیهوده زحیر دهر فرسوده مخور چون بوده گذشت و نیست نابود پدید خوش باش و غم بوده و نابوده مخور. خیام
غم داشتن. اندوهگین بودن. نگران بودن. دچار سختی و اندوه شدن: یکچند شادکام چریدید شیروار امروز درد باید خورد و غم و زحیر. فرخی. ای دوست غم جهان به بیهوده مخور بیهوده زحیر دهر فرسوده مخور چون بوده گذشت و نیست نابود پدید خوش باش و غم بوده و نابوده مخور. خیام